تو در منــــــــــی...

تــــو در منــــی ...

مثل عکس ماه

در بــــرکه !

در منـــــی و ...

دور از دسترس من !

سهــــم من از تو

فقط 

همــــین شعـــرهای عاشقانه است 

و دیـــگر ...

هیچ !


ثــــروتمندی فقـــیرم ؛

مثل بانــــکداری بی پول !

من

فقـــــط

آینه ی تو هستم !


(رسول یونان)

چگونه تو را فراموش کنم ..


مانده‌ام چگونه تو را فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
سالهایی را نیز که با تو بوده‌ام
فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه‌های غروب را
باران را
اسبها و جاده‌ها را
باید دنیا را ، زندگیم را و خودم را نیز فراموش کنم
تو با همه چیز درآمیخته‌ای ..


{ رسول یونان }

دلنوشته

دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد ،
ستاره از رویاهایم دزدید ..
هر که آمد ،
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد ،
لبخند از لب‌هایم بُرید ..

منتظر کسی نیستم !
از سر خستگی در این ایستگاه نشسته‌ام ..


(رسول یونان)

عشق خالصانه

از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند.

زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و حرفش این بود که ما پولی نداریم تا بتوانیم از پس هزینه ی سنگین عمل برآئیم و شوهرش اصرار داشت خانمش همان جا بماند.

از حرف های پرستارها متوجه شدم که آن خانم بستری شده، یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است و معلوم نیست که حتی پس از عمل زنده بماند یا نه.

در بینِ بحث های این زن و مرد کم کم به وضیعت زندگی آنها پی بردم.

یک خانواده ی روستائی ساده زیست بودند با دو بچه.

دختری داشت که سال گذشته وارد دانشگاه شده بود و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و ثروت آنها در تمام طول عمرشان فقط یک مزرعه ی کوچک، چند گوسفند و گاو بود.  ادامه مطلب ...

دلم مرگ میخواهد

دلم مرگ میخواهد...دلم مردن میخواهد ...

آره مردن...چه کسی میداند کجاست مرگ؟؟؟کجاست مردن؟؟؟

حتی کمی دلم میخواهد نباشم...شاید نبودن بهتر باشد...

خسته شدم از زندگی کردن..یا زندگی نکردن!!!

نمیدانم چه میخواهم یا نمیخواهم!!  ادامه مطلب ...

غروب جمعه




لعنت به غروب جمعه ها ...
میگن : عقاب هم که باشی ...
بر اوج بلندا پرواز هم که کُنی ...
کوه هم که باشی ...
هیچ بادی هم تکانت ندهد ...
در این غروب جمعه لعنتی...
دلت می گیرد...

تست شخصیت شناسی بامزه

یه روز 4 تا حیوون تصمیم گرفتن از یه درخت نارگیل برن بالا
1 شیر
1 میمون
1 زرافه
و 1 سنجاب

تصمیم گرفتند که مسابقه بدهند که کدام یک برای چیدن یک موز از درخت سریع تر بالا می رود.
فکر میکنی کدام یک برنده می شود؟

پاسخ ، بازگو کننده شخصیت توست
پس با دقت فکر کن…

پاسخ را در پایین مشاهده کنید :  

ادامه مطلب ...

داستان شعری که مهرداد اوستا واسه عشق بی وفاش سرود

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند

دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود.

ادامه مطلب ...

تنهایی

من ماندم و ۱۶ جلد

لغت نامه که هیچ کدام از واژه هایش

مترادف “دلتنگی” نمیشود…

کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!!

درد دارد…

برگ پاییزی


برگ های پاییزی

سرشار از شعور ِ درخت اند

و خاطرات ِ سه فصل را بر دوش می کشند

آرام قدم بگذار ….

بر چهره ی تکیده ی آن ها

این برگها حُرمت دارند..

درد ِ پاییز ،درد ِ ” دانستن ” است...

دلم کسی را میخواهد...


دلم کسی را میخواهد،کسی که از جنس خودم باشد...

 

دلش شیشه ای...گونه هایش بارانی...دستانش کمی سرد...

 

دلم یک ساده دل می خواهد...!!! بیاید با هم برویم...نمیخواهم فرهاد باشد،کوه بتراشد...  ادامه مطلب ...

اگر شعرهای من زیباست

اگر شعرهای من زیباست

دلیلش آن است

                  که تو زیبایی.

 حالا

        هی بیا و بگو

                       چنین است و چنان است.

ادامه مطلب ...

پاییز



پاییز را دوست دارم

چون معافم می کند از پنهان کردن دردی که در صدایم می پیچد...

اشکی که در نگاهم می چرخد …

آخر همه خیال می کنند که سرما خورده ام !

رویای باهم بودن


پنجاه سال بعد

من با دستی لرزان
تو با گیسی سفید
این روزها را
حسرت خواهیم خورد
که چرا در مه ماندیم
با ابرها بازی کردیم
سردمان شد
ولی گرم نکردیم
رویای ما شدن را...
((مجید پروازی))