راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن

بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن

                              

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم

یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن 
 شوق سفرم هست در اقصای وجودت

لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن

 

دارم سر  پرواز در آفاق تو، ای یار

یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن

 

عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری

از صافی عشقم ده و عین هنرم کن

 

صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست

باران من خاک شو و بارورم کن

 

افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم

با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن

 

پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه

تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن

 

شرح من و او را ببر از خاطر و در بر

بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن

 

حسین منزوی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد