تنهایی یعنی تو گلوت پر از بغض باشه و تو چشمات پر از اشک... از خونه بزنی بیرون و ندونی کجا بری...
یعنی دقیقا همون موقع که دلت میخواد زنگ بزنی و بهش بگی چی شده ... نتونی باهاش حرف بزنی...
تنهایی یعنی آخرش خودت خودت رو آروم کنی و دلداری بدی...
یعنی هیچ کس نباشه که سرتو بذاری رو شونه اش و یه دل سیر اشک بریزی....
دوست یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی که نیست ، توی زندگیت یه چیزی رو کم احساس کنی!
دوست یعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمی شه.
دوست یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار که دلت می گیره ، یه دل دیگه هم دلتنگ غمت می شه.
دوست یعنی توکه همیشه برام عزیزی حتی توی وقت اضافه.
دوست یعنی تنهایی هامو می سپرم دست تو چون شک ندارم که می فهمیشون ...
دوست یعنی یه راه دو طرفه ٬ یه قدم من ، یه قدم تو ... اما بدون شمارش و حساب و کتاب.
دوست یعنی من از بودنت سربلندم نه سر به زیر و شرمنده .
دوست یعنی یه چیز گرمی رو تو قلبت احساس می کنی که همیشه از خاموش شدنش می ترسی.
دیشب عروسی نرگسی بود. خیلی خوش گذشت ... خیلی خوشحال بودم که بالاخره همونی شد که خودش میخواست... اما خب از صبح که بیدار شدم دلم گرفته. آخه دیگه نرگس میره تهران زندگی میکنه. خیلی سخته آدم از صمیمی ترین دوستش دور بشه.. از کسی که مثل خواهره واسش... خیلی سخته...
اما خیالم راحته پیش کسی هست که مراقبشه...
امیدوارم خوشبخت بشی خواهر مهربونم.