درد بی درمون


یه وقتایی،

یه حرفایی،

چنان آتیشت میزنه

که دوست داری فریاد بزنی،

ولی نمیتونی!  ادامه مطلب ...

خواب ابدی...

 آنقدر خـسته ام

که حاضرم

سـرم را روی تکه سنگی

بگذارم و بخوابم 

   

حرف دلم




هیچ انتظاری ازکسی ندارم

هیچی برایم مهم نیست

این نشان دهنده قدرت من نیست!

مسئله ، خستگی از اعتمادهای شکسته است ..

حال من...

غمگینم...

مانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده...

و به این فکر می کند که چگونه بمیرد؟؟

آزاد و گرسنه؟؟؟

یا...

سیر و اسیر؟؟؟

دلنوشته


موهایش سفید  شده بود...

کودکی که یواشکی دفتر خاطراتم را خوانده بود!!!

کوچه بن بست


هیچگاه به کوچه بن بست ناسزا نگو...

رنج بن بست بودن برای کوچه کافیست...

حرف دلم...




چقدرخنده دار است...!

شناسنامه ام رامی گویم...

امروز نگاهش میکردم، صفحه وفاتش سفیداست...

با این که روزهاست برای خیلی ها مرده ام...!

دلم برای تو تنگ است...

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد ...

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلامش مرا در عشقش غرق می کند ...

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد ...

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد...  ادامه مطلب ...

این روزها




این روزها حال بچه ای را دارم که هیچکس

در کوچه او را بازی نمیدهد...

دلم عجیب گرفته ...


دلم گرفته است…

دلم عجیب گرفته است

و هیچ چیز،

نه این دقایق خوش‌بو، که روی شاخه‌ی نارنج می‌شود  ادامه مطلب ...

یا عمه سادات...



چهل روزی بغضی گلویش فشرد

چهل روز بی غصه آبی نخورد

چهل روز او در جهادی مدام

علمداری کربلا را نمود

چهل روز او بی حسین! آه نه

حسین تو هرگز در آنجا نمرد

چهل روز با خطبه هایت، خدا

حرارت به دلهای مومن سپرد