تنهایی3...

 تنهایی را ترجیح میدهم به تن هایی که روحشان بادیگری ست...
 
چه اصرایست وقتی میدانی نمیخواهندت به زور تحمیل کنی حضورت را بر کسی،

چه اصراریست وقتی میدانی همه چیز تنها ترحم است و دلسوزی،

که تنهایی بهتر است از تن ها، بمانی و گول بزنی خودت و احساست را،گول بزنی که نه فلانی دوستم دارد میدانم حتما دوستم دارد...

وقتی میدانی اقبالت تنهایست، وقتی میدانی هرچه تلاش میکنی و آخرش هم متهم میشوی به خودخواهی و نفهمی و سیاه دلی،

وقتی دوست داشتنت، نگرانیت برای از دست دادن شانه ی دوست تعبیر میشود به بغض و کینه و بچه بازی و بعد هم پیام میدهند دلت را خالی کن از بغض ها و کینه ها خب چه اصراری داری ای دل بیچاره که بمانی و ببینی و بشونی و حس کنی و درد بکشی و درد بکشی و درد بکشی...

وقتی همین دردها را تنهایی هم میتوانی بکشی چرا با ماندنت دیگری را دردمند کنی؟

من از این پس تنها هستم نه با تن ها...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد