خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا! اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان
خدایا خیلی وقته دلم گرفته خیلی وقته دیگه سیر شدم از زندگی نمیخوام دیگه باشم خسته شدم از بس دورویی و دروغ دیدم از بس تناقض دیدم نخواستم این دنیای پر از فریب رو...
انشالله این بار که رفتم ... زنده بیرون نیام تا هم خودم راحت بشم هم حداقل باعث بشم یه نفر از اینکه خبردار بشه دیگه هیچ وقت وجود ندارم واسه یه بارهم که شده شاد بشه... که واسه یه بار حداقل باعث بشم از ته دلش شاد بشه شاید حداقل این خاطره از من واسش مهم باشه و یه جا ثبتش کنه بودنم که واسش مهم نبود انشالله نبودن مهم باشه...