ابدیت
در شانه های باران خورده توست.. دستانت گویا اساطیریند.. و من هم که در دستان تو
خلق می شوم از شانه هایت عروج می کنم.. قد می کشم.. و این تویی، ابدیتی روان در
تمام لحظهی بلوغ این سبزه در التهاب رستن. کاش می شد لحظه ای تنها لحظه ای
چشمهایت را باز کنی و ببینی چگونه سبز میشوم... به نگاه تو!