یک نفر باید باشد که
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می
آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!
دستهایم را که میگیری... حجم نوازش لبریز میشود! گویی تمام رزهای زرد باغها با دستهای بیدریغ تو برای من چیده میشوند و قلب من پرندهای میشود به پاکی بیکران نگاهت پر میکشد و در آن وسعت بیانتها در خاکستری اندوه ابرها گم میشود.
دستهایم را که میگیری... نگاهم این قاصدک های بیتاب هزاران شور در آبی فضا رها میشوند و بغض گریهها از شنیدن نفس زدنهای روح زیر هجوم آوار سرنوشت بیصدا شکسته میشود.
تا همه بدانند " همه چیز " زیر سر من است .. !!!
خبر رسید صمیمی ترین دوستم فوت کرده. خیلی حالم بده.... خیلی.... از اول دبیرستان باهم دوست بودیم...
آخرین باری که بهم زنگ زد گفت سرطان گرفته و حالش بده.... بهم گفت میدونم که میمیرم...
پروین من... دوست من... خواهر مهربونم... چرا منو تنها گذاشتی و رفتی.... چرا... حداقل به خاطر بچه هات تحمل میکردی تا خوب بشی...
حالا اون طفل های معصوم چی میشن....
خدایااااااااااااااااااااا...