-
تو میتوانی نیایی؛ ولی من نمیتوانم منتظرت نباشم
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 13:52
تا حالا کجاها تنها رفتی و چشم به راه کسی بودی؟ مثلا تنهایی بروی یک کافه، یک میز دو نفره نزدیک به ورودی را انتخاب کنی؛ بنشینی و به صندلی خالی که روبه رویت است زل بزنی . گاهی هم زیر چشمی به در ورودی نگاهی بیندازی . حتی میتوانی برای صندلی روبه رویت سفارش هم بدهی. چیزی که میدانی اگر الان روبه رویت بود دوست داشت بخورد مثل...
-
کاش میدانستی
یکشنبه 22 تیرماه سال 1393 17:38
بگذار با تو نجوا کنم و بدون آنکه سکوت ثانیه ها را بشکنم روی شانه های مهربان تو گریه کنم. چشم در چشم عکس نازنینت که می شوم سوزش قلبم را حس می کنم... اما ... دلم نمی خواهد از آرامش توی نگاهت چشم بردارم ... احساس می کنم به جای عکست رو به رویم نشسته ای و خیره شده ای به من... در خیالم، با تو و چشمانت حرف می زنم! از «چشم...
-
معجزه
یکشنبه 22 تیرماه سال 1393 17:30
هزار سال هم بگذرد نگاهت، غافلگیرم می کند تو در هر لحظه هزار اتفاقی پاداش تمام صبوری هایم تویی که گاهی فاصله این بوسه تا آن دیدارت، آنقدر زیاد است که من باز هم دست و پایم را گم کنم و خیال کنم که اولین بار است و این تمام زیبایی عشق است بودنت برای من، معجزه نیست اما این که گاهی به موازات خواستنم، آغوش می گشایی و حضور من...
-
کمی تأمل
یکشنبه 22 تیرماه سال 1393 14:54
پسرک از پیامهای هرشب رفیقش خسته شده بود...یک شب بدون باز کردن پیام، گوشی رو زیر بالش گذاشت و خوابید . صبح مادر رفیقش زنگ زد و گفت پسرم: رفیقت مرده ... پسرک سریع رفت سراغ پیام دیشب که نوشته بود: داداشم!تصادف کزدم به زور خودمو رسوندم جلو درتون دارم میمیرم ... بیا واسه آخرین بار ببینمت ...
-
این هم یه شعر خوشگل از کتابی که دوست جون خودم بهم هدیه داده
پنجشنبه 19 تیرماه سال 1393 14:37
آن که سودا زده چشم تو بوده است منم و آن که از هر مژه صد چشمه گشوده است منم آن ز ره مانده سرگشته که ناسازی بخت ره به سر منزل وصلش ننموده است منم آن که پیش لب شیرین تو ای چشمه نوش آفرین گفته و دشنام شنوده است منم آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم ای که از چشم رهی پای کشیدی...
-
شعر
پنجشنبه 19 تیرماه سال 1393 14:30
من دلم تنگ می شود برای تو برای هرآنچه که تکانم می دهد تـــــا تــامل خـــویش بـــــــرای خاطراتمان چیزهایی که تو، توهم می خوانیشان دلــم کــه تنـــگ می شــود پای لحظه های خالی از تو بــساط اشک پهن می کــنم گوش خیالم را به گذشته می چسبانم صدایت را از امواج پراکندهی زمان جمع می کنم پژواک صدایت بر دیوار ذهن می کوبد پر از...
-
شعر
پنجشنبه 19 تیرماه سال 1393 14:27
تو مرا یاد کنی یا نکنی باورت گر بشود ، گر نشود حرفی نیست اما نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست ! (سهراب سپهری)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 تیرماه سال 1393 19:13
اشک ها کلماتی هستند که به زبان آوردن آنها بسیار سخت است !! گریه ی هر کس به این معنا نیست که او ضعیف است ! به این معناست که او یــک قــلــب دارد ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 خردادماه سال 1393 22:57
من چیز زیادی از دست ندادم با رفتنت! کمی دلم شکست، شب ها گریه کردم یادگارش سردرد هر شبم شد. یکم از آرام زندگی کردن فاصله گرفتم. چیز زیادی نشده فقط کمی نفس کم دارم همین! باور کن! تو بیشتر از من باختی! تو عاشق ترین و صادق ترین قلب دنیا را باختی! هیچ کس به اندازه ی من عاشقت نمی شود مطمئن باش... باور کن!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 خردادماه سال 1393 22:56
دلم را لای پتو میپیچم تا سرما نخورد! بس که رفتارت این روزها سرد است
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 خردادماه سال 1393 22:53
دوست دارم، خرمایى بخورم…! فاتحه اى بخونم برای روحم…! شادیش ارزانى آنهایى که، رفتنم را لحظه شمارى میکردند…!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 خردادماه سال 1393 16:08
عاقبت همهی ما زیر ِ این خاک آرام خواهیم گرفت ما که روی ِ آن دمی به همدیگر مجال آرامش ندادیم ! آنا آخماتووا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 خردادماه سال 1393 17:30
ﮔﺎﻫﯽ دوستت ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ اﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻫﺎﯼ انتهای اﻣﺘﺤﺎﻥ…
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 خردادماه سال 1393 21:40
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت او کسی بود که از غرق شدن می ترسید عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 خردادماه سال 1393 09:09
ﮔـﺎﻫـی ﺍﻳـﻨـﮑـﻪ ﺻـﺒـﺢ ﻫـﺎ ﺩﻟـﺖ ﻧـﻤـﻲ ﺧـﻮﺍﺩ ﺑـﻴـﺪﺍﺭ ﺑـﺸـﻲ ﻫـﻤـﻴـﺸـﻪ ﻧـﺸـﻮﻧـﻪ ی ﺗـﻨـﺒـﻠـی ﻧـﻴـﺴـﺖ! خسته ﺍی ﺍﺯ ﺯﻧـﺪﮔـی…! ﻧـﻤـی ﺧـﻮﺍی ﻗـﺒـﻮﻝ ﮐـﻨـی ﮐـﻪ ﻳـﮏ ﺭﻭﺯِ ﺩﻳـﮕـﻪ ﺷـﺮﻭﻉ ﺷـﺪﻩ… مثل این روزهای من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 خردادماه سال 1393 23:40
بر سنگ مزارم بنویسید آشفته دلی خفته در این خلوت خاموش / او زاده غم بود که از خاطره ها گشت فراموش . . .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 خردادماه سال 1393 13:08
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ کردهای عهد که بازآیی و ما را بکشی وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ رفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی گرچه مستوجب صد گونه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 خردادماه سال 1393 13:07
وقتی که تو نیستی دنیا چیزی کم دارد مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه! من فکر می کنم در غیاب تو همه ی خانه های جهان خالیست همه ی پنجره ها بسته است وقتی که تو نیستی من هم تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام! واقعا وقتی که تو نیستی من نمی دانم برای گم و گور شدن به کدام جانب جهان بگریزم ! از: سید علی صالحی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 خردادماه سال 1393 12:40
با عطر تو در یک اتاق تنها ماندهام این عذاب را نمیتوانی تصور کنی . " ایلهان برک "
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 خردادماه سال 1393 12:34
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 خردادماه سال 1393 12:16
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس که به هر حلقه موییت گرفتاری هست گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم همه دانند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 خردادماه سال 1393 12:14
همین که هستی همین که لابلای کلماتم نَفَس می کشی راه می روی در آغوشم می گیری همین که پناه ِ واژه هایم شده ای همین که سایه ات هست همین که کلماتم از بی "تو"یی یتیم نشده اند کافیست برای یک عمر آرامش؛ باش حتی همین قدر دور حتی همین قدر دست نیافتنی ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 23:44
مگر نبود قرار این که ماه من باشی فروغ ممتد چشم سیاه من باشی بدون تو نفسم از زمانه می گیرد مگر قرار نشد تکیه گاه من باشی تو رفته ای و ببین شب به شب پریشانم سزا نبود چنین اشک و آه من باشی دلم گرفته از اینکه تو را نمی بینم چه می شود که تو در هر نگاه من باشی . . . تو را به خواب و خیالم همیشه می بینم بیا به حلقه ی چشمم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 23:42
دلم گرفته از این روزگار دلتنگی گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی شکست پشت من از داغ بی تو بودنها به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی درون هاله ای از اشک مانده سرگردان نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 13:29
اگر میشد صدا را دید چه گلهایی… چه گلهایی! که از باغ ِ صدای تو به هر آواز میشد چید . اگر میشد صدا را دید. “استاد شفیعی کدکنی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1393 20:19
هر شب من از خیال تو سرشار می شوم هر صبح با اذان تو بیدار می شوم کارم فقط به راه شما خیره ماندن است شغل مرا نگیر که بیکار می شوم دست خودم که نیست مرا سرزنش مکن از سوی دل به عشق تو اجبار می شوم بیچاره من… که از طرف چشم های تو روزی هزار مرتبه احضار می شوم وقتی که نیستی چه امیدی به ماندنم ز زندگی بدون تو بیزار می شوم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1393 09:50
بی تو شکوفه های سحر وا نمی شود بازآ که شب بدون تو فردا نمی شود قفل دری که بین من و دست های توست در غایت سیاهی شب وا نمی شود ورد من است نام تو، هرچند گفته اند: شیرین، دهن، به گفتن حلوا نمی شود عشق من و تو قصه تلخ مصیبت است می خواهم از تو بگسلم اما نمی شود ای مرگ همتی که دلِ دردمندِ من دیگر به هیچ روی مداوا نمی شود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1393 00:09
تو مرا یاد کنی یا نکنی باورت گر بشود ، گر نشود حرفی نیست اما نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست ! (سهراب سپهری)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1393 00:01
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب تماشایی است پیچ و تاب آتش ها …. خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 خردادماه سال 1393 12:27
به قول سهراب: کاش دانه های دلم همچو اناری پیدا بود… تا میدیدی هر دانه،هزار دانه تو را دوست می دارد! هر کجا باشی جایت سبز،لبانت پرخنده باد! و مرا همین بس ... که دوستت دارم… مثل دیروز… مثل امروز… تا ته فردا…