تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است
انگار داده است سلیمان نگیـــن بــــه من
محدوده ی قلمرو من چیـــــن زلف توست
از عرش تا به فرش رسیده ست این به من
جغـــرافیــــای کوچک من بازوان تــــوست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من
(علیرضا بدیع)
دیروز به عشق تو فکر می کردم
از فکر کردن به این فکر لذت می بردم
ناگهان
قطره های عسل روی لبت را به یاد آوردم
و شیرینی حافظه ام را لیسیدم
(نزار قبانی)
من اگر رفتنی بودم شروع نمیکردم که بخواهم حالا دنبال بهانه ای باشم برای رفتن.
رفتن که کاری ندارد میتوانی باشی ولی در اصل رفته باشی میدانی چه جوری؟ فقط کافیست عادی باشی و سرد،
خسته شدم از این همه تناقض چرا باید این همه چیزهایی ببینم که تناقض ایجاد میکنه واسم؟
چرا ؟ چرا وقتی میدونی که چقدر ... باز هم ...
چرا؟
من لبریزم از درد یکی لطف کند دعا کند که بروم زودتر من خسته ام. کاش یکی از همین دفعه هایی که این قلب خسته در سینه میکوبد بایستد و راحت کند این روح و جسم خسته ی مرا، کاش نباشم دیگر... من دیگر از بودن خسته ام
...اما تو بگو
وقتی بغض
چادر زده
روی این حنجره ی شکسته
و اشک
آرام و بی صدا
راهش را کج می کند
به سمت چشمانم
بی تو
چه کنم...!؟
(الهام کریمی)
تا فرشته ها حسودی کنند
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند
قلبم کتابی است ...
که خواندنش برای تو آسان است.
من
همواره تاریخ قلبم را می نگارم؛از روزی که در آن
به تو عاشق شدم !
(نزار قبانی)
در شبان غم تنهایی خویش،
عابد چشم سخنگوی توام .
من در این تاریکی،
من در این تیره شب جانفرسا،
زائر ظلمت گیسوی توام .
شکن گیسوی تو،
موج دریای خیال .
کاش با زورق اندیشه شبی،
از شط گیسوی مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم .
کاش بر این شط مواج سیاه،
همه عمر سفر می کردم .
(حمید مصدق)
من با تو ام ای رفیق ! با
تو
همراه تو پیش می نهم گام
در شادی تو شریک هستم
بر جام می تو می زنم جام
من با تو ام ای رفیق ! با تو
چه شغل عجیبی
شروع هفته تو را می بینم
باقی هفته
به خاموش کردن خود در اتاقم مشغولم