کلبه پاییزی
کلبه پاییزی

کلبه پاییزی

دستان سردم

ها که میکنم دیگر دستانم گرم نمیشوند....میدانی چرا؟ انقدر سرد شدی با من
که دیگر نفسم هم از جای گرم بلند نمیشود!

باران

باران که می آید آدم حس میکند دارد عشق می بارد از آسمان، هربار که نفس میکشم وجودم پر میشود از آرامش...

درست مثل لحظه هایی که در کنار تو نشسته بودم...

دوست داشتن تو مثل باران است...

وقتی میبارد بر وجودم هوایم بهاری می شود...

خاطره هایم تازه می شود...

وقتی دوست داشتنت میبارد بر من بی شک بهار مهمان قلب خسته ام شده...



زن ها گاهی...

زن‌ها گاهی تمامی ِ دنیایشان را
میان ِ چاردیـواری ِ آغوش یک مرد جستجو می کنند
زنی که خنده ها و گریه هایش؛
ناز و بهانه هایش
همه و همه،
تنها آغوش ِ خالص ِ مردانه ات را می خواهد
که مبادا برای لحظه ای
دست از مردانگی ات برداری!

  ادامه مطلب ...

عیدفطرمبارک





همیشه وقتی مهمونی ها تموم میشه، حس غریبی دارم...

چه برسه به این دفعه که مهمونی خدا داره تموم میشه...

خدایا خیلی سعی کردم قدر این مهمونی رو بدونم ولی بازم احساس می کنم نتونستم...

یعنی سال بعد هم ما رو دعوت می کنی؟

 

********************

کم کم غروب ماه خدا دیده می شود

صد حیف ازین بساط که برچیده می شود

در این بهار رحمت و غفران و مغفرت

خوشبخت آنکسی ست که بخشیده می شود


 

********************

 

خداحافظ ای ماه غفران و رحمت

خداحافظ ای ماه عشق و عبادت

خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها

خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی

خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه

خداحافظ ای بهترین ماه الله

عید شما مبارک

********************

مترسک


مترسک
!


آنقدر دستهایت را باز نکن


کسی تو را در آغوش نمی‌گیرد


ایستادگی همیشه تنهایی می‌آورد.

حساب و کتاب

هر شب مینشینم پای حساب و کتابم .

چند بار گفتهای دوستم داری .

چند بار دوستم داشته ای .

چند بار بارانی شدهای برای من .

چند بار باریده ای .

چند بار عارف شدی ، عاشق شدی ، شاعر شدی .

چند بار برای نبودنم مردی و زنده شدی .

چند بار از آمدنم ناامید شدی .

چند بار از رفتنم شکستی .

چند بار از دیدنم دوباره بهاری شدی.

ادامه مطلب ...

خسته ام خدا...

دلــم گرفتـــــه اسـت

از شـب هــــایی که صبـــــح نمی شـــوند

و از روزهــــایی که به شـــب نمی رسنــد

دلــم گرفتـــــه اسـت

از لحظـــه هایی از پـس ِ هــــَم  به تکــرار می گــذَرَنـد

و گُـــُذَر ِ ثـــانیه هایش حــ ـــال ِ دلــم را خـــــوب نمی کنَـد

دلــم گرفتـــــه اسـت

از رویـــاهــایی که هـَر شـــب تا به صبـــح می بـــــ ــــافـم

و هیچکــدام ِ شان انـــدازه ی آرزوهــــایم نمی شَوَنـد

دلــم گرفتـــــه اسـت

از خـط ِ لبخنـــــدم که بـاز نمی شَـــوَد

و به جـایش تا دلــت بخواهــد

پیشـــــانی ام پـُر اسـت از خــط هایی که

خبــــر از پیــــری در روزهـــای ِ جـــوانی می دَهــَد

دلــم گرفتـــــه اسـت

از چشــم هایی که همیشـــه بــارانی ست

از ایـن قلــــب که همیشـــه زخمـــــــــی ست

دلــم گرفتـــــه اسـت  ادامه مطلب ...