کلبه پاییزی
کلبه پاییزی

کلبه پاییزی

می شود در همین لحظه
از راه برسی و
جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند!؟
و من به اندازه ی تمام روزهای
کم بودنت تو را ببویم و
در این زمانِ متوقف
سال ها در آغوشت زندگی کنم
بی ترس فردا ها ... ؟

یک نفر باید باشد که...

یک نفر باید باشد که
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!

یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد... 
ادامه مطلب ...

دستهایم را که میگیری

دستهایم را که میگیری... حجم نوازش لبریز میشود! گویی تمام رزهای زرد باغها با دستهای بی‌دریغ تو برای من چیده می‌شوند و قلب من پرنده‌ای می‌شود به پاکی بیکران نگاهت پر میکشد و در آن وسعت بی‌انتها در خاکستری اندوه ابرها گم می‌شود.

دستهایم را که می‌گیری... نگاهم این قاصدک های بی‌تاب هزاران شور در آبی فضا رها می‌شوند و بغض گریه‌ها از شنیدن نفس زدنهای روح زیر هجوم آوار سرنوشت بی‌صدا شکسته می‌شود.

دستهایم را که میگیری... عبور تلخ زمان را دیگر نمی‌خواهم که باور کنم!...

مرا در آغوش بگیر

مرا در آغوش بگیر

سرم را روی شانه ات بگذار

تا همه بدانند " همه چیز " زیر سر من است .. !!!

حرف دل

از من که گذشت


اما


اگر باز در سرت هوای خداحافظی داشتی


از همان ابتدا


سلامی نکن...


لطفا