کلبه پاییزی
کلبه پاییزی

کلبه پاییزی

ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ

ﺑﺎ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﭼﺎﯾﯿﻢ ﮔﺮﻡ ﻣﯿﮑﻨﻢ !
ﺍﯾﻦ ﺍﻭﺝ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺴﺖ..

شیشه پنجره را باران شست!

وای، باران؛

باران؛

شیشه پنجره را باران شست .

از دل من اما،

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟


دوری تو

وقتی به سفر می روی


عطرها بهانه تو را می گیرند


مانند کودکی که بهانه دیدن مادرش را میگیرد


تصور کن ،حتی عطرها


غربت را احساس می کنند

 


و دوری را

من خوبم...

این بار آمده ام بگویم که من خوبم ...

فقط کمی ...!

بی حوصله ام...

میخواهم بگویم دلتنگم...

میخواهم بگویم تو را کم آورده ام...

ولی باید حرف هایم را مچاله کنم

چون باید خوب باشم....

پس مینویسم که...!

من خوبم ...

اما این روزها...  ادامه مطلب ...

زندگی



زندگی‌ مانند یک پتوی کوتاه است.

آن را بالا می‌کشید،

انگشت شستتان بیرون می زَنَد؛
 
ادامه مطلب ...

سکوت میکنم... برای همیشه

سکوت همیشه نشونه رضایت نیست.... اتفاقا برعکس گاهی نشونه شکایته... نشونه اعتراضه....

گاهی سکوت میکنیم یعنی از یه چیزی ناراحتیم...

گاهی اونقدر بغض داریم که نمیتونیم حرف بزنیم و مجبوریم سکوت کنیم

من هم میخوام سکوت کنم...

چون نمیتونم دیگه حرفی بزنم...

چون گلوم درد میکنه... درد میکنه...



بوی پاییز

 

امروز به همراه نسیمی که می آمد بوی پاییز را از دور دستها احساس کردم...

 

پاییز را به خاطر بادهایش و به خاطر برگهایش دوست دارم .

 

پاییز رنگ گذشته ها و  خاطرات دور را می دهد.

 

پاییز را به خاطر رنگهایش دوست دارم....بوی پاییز می آید...

مادر


index

دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد.

برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد.

چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می‌کرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می‌پرداخت ادامه مطلب ...