امروز هم روز تولد من بود...
امروز برای چند دقیقه ی کوتاه حسی رو تجربه کردم که تا حالا تجربه نکرده بودم... حس دوست داشته شدن واقعی...
امروز با تمام وجودم برای چند دقیقه ی کوتاه تونستم خواهر مهربونم رو بعد از مدت طولانی دوری با تمام وجودم به آغوش بکشم و از گرمای وجودش انرژی دوباره بگیرم و تپش های قلبش رو روی قلبم حس کنم...
خواهری مهربونی که مدتها بود به دلیل مشغله هایی که داشت به من بی توجه شده بود و کلی دلخوری تو دلم ازش مونده بود...
اما مثل همیشه با چند دقیقه بودن در کنارش تموم اون دلخوریها فراموش شد...
مرسی عزیز دل من که با اومدنت یه بار دیگه بهم امید دادی... و باعث شدی یه بار دیگه یه لبخند واقعی و از ته دل بشینه رو لبام...
مرسی نرگس مهربونم بابت این مهربونی و حس خوبی که بهم هدیه کردی... این لحظه ی به یاد موندنی ارزشمندترین هدیه ای بود که میتونستی بهم بدی و تو اینکار رو کردی...
امیدوارم خوشبخت بشی نرگس عزیزم... عروس خانمی خوشگل...
البته دوست جون ناز خودم دست پر اومده بود با یه کیک خوشگل و خوشمزه... جای همهی دوستانی که میدونم خیلی خیلی کیک دوست دارن خیلی خیلی خالی....
به جای همه ی دوستای توپولم هم میخورم....
اینم عکس کیک تولدم که دوست جووونم برام آورده بود...
حق نداری دستاشو بگیری که به دستات عادتش بدی...
وقتی کسی رو سهم خودت نمیدونی
وقتی موندنی نیستی
حق نداری از آینده ای خوش باهاش حرف بزنی و براش رویا بسازی...
وقتی دلت به موندن کنارش شک داره
حق نداری بهش بگی عشقم!
حق نداری بگی نفسم!
وقتی همیشه دنبال یه حرفی،
بحثی، سندی، بهانه ای هستی که ترکش کنی
حق نداری بهش بگی دوستت دارم!
وقتی به اعتماد کسی تکیه گاه شدی
حق نداری زمینش بزنی!
اگه این حق رو به خودت دادی بدون خیلی...
هیچ زنی را، در هیچ کجای دنیا نمی توانی پیدا کنی که به یک باره عاشق مردی شود. زن ها آرام آرام در یک مرد جوانه می زنند. اما امان از وقتی که زنی، در وجود مردش ریشه بدواند. این جور عشق های یک زن را، هیچ تبری نمی تواند از پا در بیاورد. حالا می خواهد تبر زمان باشد، یا حتی تبر مرگ... اما چرا... همیشه یک استثنا وجود دارد. و آن برای از ریشه خشکاندن یک زن، خیانت به عشق اوست...
"علیرضا اسفندیاری"
از کتاب: مکالمه ی غیر حضوری
فقط برای یک بار !
مرا در افسون مبهم یک دروغ …
شناور کن !
سر به گوش من بگذار ..!
و آرام بگو : دوستت دارم….!
تو را دوست دارم بی هیچ دقتی
بی هیچ قانون و مرزی
مثل افتادن در چاله ای که نمی بینی
تو را دوست دارم
حتی وقتی که بدی
گفتم فراموش ات می کنم
اما امیدوار نباش
این درد با جرعه های بزرگ یأس هم درمان نشده
تو را دوست دارم
حتی اگر نخواهم
ترکم نکن
حتی برای ساعتی
چرا که قطره های کوچک دلتنگی
به سوی هم خواهند دوید
و دود
به جستجوی آشیانه ای
در اندرون من انباشته می شود
تا نفس بر قلب شکست خورده ام ببندد !
ادامه مطلب ...