کلبه پاییزی
کلبه پاییزی

کلبه پاییزی

زندگى 

چیزى نیست ،

جز

" دوست داشتن َت "

نمیدانی عزیز دل

میان حرفهای هرروزه

میان سلام ها وچه خبرها

از تو گفتن چقدر دلنشین است

درست مثل گرمای آتش

کنار کوه یخ

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
 

طاقت بار فراق این همه ایامم نیست


به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
 

خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست


(سعدی)

داستانی زیبا

مادرم یک چشم نداشت.  در کودکی براثر حادثه یک چشمش را ازدست داده بود.  

من کلاس سوم دبستان بودم و برادرم کلاس اول.

برای من آنقدر قیافه مامان عادی شده بود که در نقاشی‌هایم هم متوجه نقص عضو او نمی‌شدم و همیشه او را با دو چشم نقاشی می‌کردم.

فقط در اتوبوس یا خیابان وقتی بچه‌ها و مادر و پدرشان با تعجب به مامان نگاه می‌کردند و پدر و مادرها که سعی می‌کردند سوال بچه خود را به نحویکه مامان متوجه یا ناراحت نشود، جواب بدهند، متوجه این موضوع می ‌شدم و گهگاه یادم می‌افتاد که مامان یک چشم ندارد.

یک روز برادرم از مدرسه آمد و با دیدن مامان یک‌دفعه گریه کرد.   ادامه مطلب ...

در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست

 اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست

 من در تو گشتم گم مرا در خود صدا می زن

 تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست

در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من

سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست

 گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی

حالا لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست

من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم

گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست

یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن

 از من من این برشانه ها بار گران ای دوست

نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت

بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست

 انسان که می خواهد دلت با من بگو آری

 من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست


                                                                   محمدعلی بهمنی

تـن تـو آهـنگی است

و تـن من کلمه ای است
که در آن می نـشیند
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ی که تـداوم را می تـپد
در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست:
قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد.
و در سکـوتـت همه صداها
فـریـادی که بـودن را
تـجربـه می کـند.

مست چشات

اون دوتا مست چشات                         منو خوابم میکنه

ذره ذره اون نگات                                 داره آبم میکنه
اون دوتا مست چشات                         منو خوابم میکنه
ذره ذره اون نگات                                 داره آبم میکنه 

ادامه مطلب ...

میخوای آغوشت و از من بگیری
مثل دیوونه ها تشویش دارم
آخه میدونم این و بی تو هرشب
چه روزای بدی در پیش دارم

  ادامه مطلب ...

عاشقترم کردی...

تو این دنیای آرومی که می بینی
فقط آغوشتو هر لحظه کم دارم
همش دلتنگتم با اینکه اینجایی
نمیخوام لحظه ای چشم از تو بردارم...

 

ادامه مطلب ...

این یه قانونه که همه دنبال تنوع اند دنبال چیزهای جدید هستن
آدمها هم تاریخ انقضاء دارن تو قلب دیگران 
ادامه مطلب ...

می‌دانی ؟

می‌دانی از وقتی دلبسته‌ات شده‌ام

همه جا

بوی پرتقال و بهشت می‌دهد ؟

هرچه می‌کنم

  ادامه مطلب ...


در آغوشـم کــ‌ه می گـیــری

آنقد‌ر آرام مـی‌شــــوم

که فـرامــوش می کــــنـم

بـایـد نفـس بــکـشـــم


همین امشب فقط ، امشب فقط هم بغض من باش

همین امشب فقط ، مثل خود عاشق شدن باش

در آوار همه آیینه ها تکرار من باش

همین امشب کلید قفل این زندون تن باش

رو گلدون رفاقت بریز عطر سخاوت

بپاش رنگ طراوت

ای جان جانان ای درد و درمان

ای سخت و آسان، آغاز و پایان

ببار ای ابرکم بر من ببارو تازه تر شو

ببارو قطره قطره ، نم نمک ، آزاده تر شو

تو این باغ پر از برگ و پر از خواب ستاره

اگه پر میوه ای پر سایه ای افتاده تر شو

امشب ببین که دست من عطر تورو کم میاره

امشب همین ترانه هم نفس نفس دوست داره

صدا ، صدا ، صدای من به وسعت یکی شدن

بیا  بیا ، شکن  شکن ، بیا به جنگ تن به تن

بگذار با تو نجوا کنم و بدون آنکه سکوت ثانیه ها را بشکنم روی شانه های مهربان تو گریه کنم.

چشم در چشم عکس نازنینت که می شوم سوزش قلبم را حس می کنم ...

اما ... دلم نمی خواهد از آرامش توی نگاهت چشم بردارم 

ادامه مطلب ...

راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن

بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن

                              

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم

یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن 
ادامه مطلب ...