کلبه پاییزی
کلبه پاییزی

کلبه پاییزی

تناقض (2)

خیلی دردناکه با هزار ذوق و شوق بیای وبلاگت رو راه بندازی با صدهزار شوق به کسی که به خاطر اون این کاررو کردی خبربدی و ازش بخوای تا هرازگاهی بهت سربزنه و یادگاری چندخطی واست بنویسه.

  تا الانش خوبه، دردناکیش اون وقتیه که بهت بگه واسش مهم نیست و وقت نداره از این کارا بکنه... اون موقع ست که به همه چیز شک میکنی، به دوستی به دوست داشتن به احساس حتی به خودت. با خودت میگی یعنی من اینقدر بی ارزشم که حتی به اندازه ی چند دقیقه نمیتونه واسم وقت بذاره؟ پس چرا قبلا واسه کس دیگه ای همین وقت رو میذاشته تازه اونم با هزارتا ذوق و شوق و با پیام های کاملا دوستانه و احساسی. اونجاست که میفهمی هیچی نیستی... اصلا از اولش نبودی اشتباه متوجه شده بودی... خیلی دردناکه... خیلی دردناکه

 

دلم گرفته... خیلی هم گرفته... از کسی که اونقدر برام مهمه که بهش میگم نفسم...

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد