کلبه پاییزی
کلبه پاییزی

کلبه پاییزی

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم

  آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

روز میلاد  ، همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد