کلبه پاییزی
کلبه پاییزی

کلبه پاییزی

امروز هم روز تولد من بود...

امروز هم روز تولد من بود...


امروز برای چند دقیقه ی کوتاه حسی رو تجربه کردم که تا حالا تجربه نکرده بودم... حس دوست داشته شدن واقعی...

امروز با تمام وجودم برای چند دقیقه ی کوتاه تونستم خواهر مهربونم رو بعد از مدت طولانی دوری با تمام وجودم به آغوش بکشم و از گرمای وجودش انرژی دوباره بگیرم  و تپش های قلبش رو روی قلبم حس کنم...

خواهری مهربونی که مدتها بود به دلیل مشغله هایی که داشت به من بی توجه شده بود و کلی دلخوری تو دلم ازش مونده بود...

اما مثل همیشه با چند دقیقه بودن در کنارش تموم اون دلخوریها فراموش شد...

مرسی عزیز دل من که با اومدنت یه بار دیگه بهم امید دادی... و باعث شدی یه بار دیگه یه لبخند واقعی و از ته دل بشینه رو لبام...

مرسی نرگس مهربونم بابت این مهربونی و حس خوبی که بهم هدیه کردی... این لحظه ی به یاد موندنی ارزشمندترین هدیه ای بود که میتونستی بهم بدی و تو اینکار رو کردی...

امیدوارم خوشبخت بشی نرگس عزیزم... عروس خانمی خوشگل...


البته دوست جون ناز خودم دست پر اومده بود با یه کیک خوشگل و خوشمزه... جای همهی دوستانی که میدونم خیلی خیلی کیک دوست دارن خیلی خیلی خالی....

به جای همه ی دوستای توپولم هم میخورم....


اینم عکس کیک تولدم که دوست جووونم برام آورده بود...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد