کلبه پاییزی
کلبه پاییزی

کلبه پاییزی

میخوای آغوشت و از من بگیری
مثل دیوونه ها تشویش دارم
آخه میدونم این و بی تو هرشب
چه روزای بدی در پیش دارم

  ادامه مطلب ...

عاشقترم کردی...

تو این دنیای آرومی که می بینی
فقط آغوشتو هر لحظه کم دارم
همش دلتنگتم با اینکه اینجایی
نمیخوام لحظه ای چشم از تو بردارم...

 

ادامه مطلب ...

این یه قانونه که همه دنبال تنوع اند دنبال چیزهای جدید هستن
آدمها هم تاریخ انقضاء دارن تو قلب دیگران 
ادامه مطلب ...

می‌دانی ؟

می‌دانی از وقتی دلبسته‌ات شده‌ام

همه جا

بوی پرتقال و بهشت می‌دهد ؟

هرچه می‌کنم

  ادامه مطلب ...


در آغوشـم کــ‌ه می گـیــری

آنقد‌ر آرام مـی‌شــــوم

که فـرامــوش می کــــنـم

بـایـد نفـس بــکـشـــم


همین امشب فقط ، امشب فقط هم بغض من باش

همین امشب فقط ، مثل خود عاشق شدن باش

در آوار همه آیینه ها تکرار من باش

همین امشب کلید قفل این زندون تن باش

رو گلدون رفاقت بریز عطر سخاوت

بپاش رنگ طراوت

ای جان جانان ای درد و درمان

ای سخت و آسان، آغاز و پایان

ببار ای ابرکم بر من ببارو تازه تر شو

ببارو قطره قطره ، نم نمک ، آزاده تر شو

تو این باغ پر از برگ و پر از خواب ستاره

اگه پر میوه ای پر سایه ای افتاده تر شو

امشب ببین که دست من عطر تورو کم میاره

امشب همین ترانه هم نفس نفس دوست داره

صدا ، صدا ، صدای من به وسعت یکی شدن

بیا  بیا ، شکن  شکن ، بیا به جنگ تن به تن

بگذار با تو نجوا کنم و بدون آنکه سکوت ثانیه ها را بشکنم روی شانه های مهربان تو گریه کنم.

چشم در چشم عکس نازنینت که می شوم سوزش قلبم را حس می کنم ...

اما ... دلم نمی خواهد از آرامش توی نگاهت چشم بردارم 

ادامه مطلب ...

راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن

بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن

                              

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم

یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن 
ادامه مطلب ...

به قدری دوستت دارم که

گاهی قلبم می گیرد

و نمی دانم چه خاکی به سرم بریزم

بیش از توانم دوستت دارم ...

سرمازده ام ، هوائی آغوشت

پروانه ی روشنائی آغوشت

راهم بده ! تابعیتم را بپذیر

در کشور استوائی ِ آغوشت

ادعای بی تفاوتی سخت است
آن هم
نسبت به کسی که
زیباترین حس دنیا را
با او تجربه کردی

                                                                        
(مارگارت آتوود)

تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است

انگار داده است سلیمان نگیـــن بــــه من

محدوده ی قلمرو من چیـــــن  زلف توست

از عرش تا به فرش رسیده ست این به من

جغـــرافیــــای کوچک من بازوان تــــوست

ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من


  (علیرضا بدیع)                                         

 

در تـو

هـزار مزرعـه ی خشـخاش تازه است.

آدم به چشم های تو معتاد می شود...

                                                                  (حمید مصدق)

دیروز به عشق تو فکر می کردم

از فکر کردن به این فکر لذت می بردم

ناگهان

قطره های عسل روی لبت را به یاد آوردم

و شیرینی حافظه ام را لیسیدم

 

                                                                 (نزار قبانی)


من اگر رفتنی بودم شروع نمیکردم که بخواهم حالا دنبال بهانه ای باشم برای رفتن.


رفتن که کاری ندارد میتوانی باشی ولی در اصل رفته باشی میدانی چه جوری؟ فقط کافیست عادی باشی و سرد،

  ادامه مطلب ...